ERASMO SHALLKYTTON

O POETA É O SENHOR DE TODAS AS EXALTAÇÕES HUMANAS

Textos


 

پسر فرانسوی و جوان اهل کابل

 

در 3 فوریه 2023، امیلی لورن پسر دوازده ساله خود به نام مارتین را برد و همچنین دختر عموی خود جمیلا، یک دختر زیبای بیست و پنج ساله را دعوت کرد.

لحظه ای که خانم امیلی لورن می گوید:

 

- جمیلا، می خواهیم در مرکز پاریس پرسه بزنیم؟ امروز جمعه است، یک روز آفتابی.

 

در همین لحظه، جمیلا پاسخ می دهد:

 

-امیلی، پرسه زدن تصادفی در خیابان های پاریس بسیار لذت بخش است. گوشه هایی وجود دارد و در هر مرحله رازی کوچک در شهر نور وجود دارد. اما چیزی که من دوست دارم در هنگام شب لذت ببرم با یک آبجو سرد یخی در Bar Chez Prune است.

 

امیلی لورنته تحسین شده می گوید:

 

-جیز! آیا همه این میله ها را می شناسید؟ و چگونه به آنجا میرسی؟

 

زن جوان با لبخند می گوید:

 

-پسر عموی امیلی، نگران نباش، Chez Prune در منطقه 9، در خیابان Beaurepaire 36، 75010، درست روبروی کانال سنت مارتین واقع شده است. درست جلوتر، می توانید چند نوازنده خیابانی را ببینید که سازهای خود را می نوازند. من خیلی دوست دارم به Bar Chez Prune بروم، فضای بزرگی در پیاده رو وجود دارد. شما پسر عموی امیلی را می شناسید، از مدرن ترین و تندترین بار در پایتخت فرانسه شگفت زده خواهید شد.

 

امیلی لورن می پرسد:

 

- به رفتن به هیچ باشگاهی فکر نمی کنی؟ یا مایل به لذت بردن از شب در پاریس هستید؟

 

جمیلا می گوید:

 

-نه پسر عمو. من به هیچ باشگاهی نمی روم. فقط به شما می گویم که پاریس یک شهر به یاد ماندنی است و وقتی چراغ ها شهر را روشن می کنند، برای همه بناهای تاریخی مانند یک انفجار به نظر می رسد. آرام بمان! من فقط دلمه و تنقلات مدیترانه ای می خورم.

 

امیلی لورن می پرسد:

 

-پسرم مارتین چی؟ چی می خوای بنوشی؟

 

- خوب، توپ! او کوکاکولا یا آبمیوه می نوشد. می دانید که مارتین عاشق گوش دادن به موسیقی است و من مطمئن هستم که مارتین ما را در بار تنها خواهد گذاشت و برای دیدن نوازندگان در کانال سنت مارتین فرار خواهد کرد. ببین پسر عمو، این بچه زمان باز کردن گوگل و خواندن داستان نویسندگان داستان کوتاه و ساختن ویدیو در تیک توک است و 4000 فالوور دارد.

 

امیلی لورن می گوید:

 

-پس فردا ساعت 5 عصر میریم سرگردان و این بار رو ببینیم.

 

در ساعت 5 بعد از ظهر، این سه نفر در مرکز بسیار شلوغ پایتخت فرانسه با هم ملاقات می کنند، در آن لحظه امیلی لوران با ماشین خود از کانال سنت مارتین عبور می کند. در یک پیچ خاص، مارتین فریاد می زند و می گوید:

 

-متوقف کردن! متوقف کردن! مادر. دوستم ادیب را از افغانستان می بینم. داره با ساکس بازی میکنه

 

امیلی لوران شکایت می کند و می گوید:

 

-دوست ندارم نزدیک من فریاد بزنی. من دوست ندارم. آرام و با حوصله صحبت کنید و من گوش خواهم کرد.

 

مارتین می گوید:

 

- متاسفم مامان. حالا دوباره از آنجا بروید، خیلی آرام. می خواهم دوستم ادیب را ببینم.

 

پسر با دیدن آدید محمد از ماشین پیاده می شود و با عجله به ملاقات دوستش می رود. و می پرسد:

 

-دوست من عبد کجاست؟

 

او در کابل زندگی می کند. همین چند وقت پیش با او صحبت کردم. او در حال حاضر غمگین است زیرا من هنوز پول جراحی پایش را ندارم. اما، عبود از هر کمکی از شما خوشحال خواهد شد. الان میخوای ابود رو ببینی؟

 

مارتین که از این خبر بسیار ناراحت شده بود، پاسخ می دهد:

 

-با این حال، من می خواهم عبود را ببینم. باید ببینمش

 

آدید پاسخ می دهد، یک دقیقه صبر کنید تا من برای این خانم بازی کنم. مدتی گذشت. ادیب از پسر مارتین می پرسد که کدام آهنگ را می خواهد بشنود. مارتین می گوید که دوست دارد آهنگ Summertime Sadness از آلانا دل ری را بشنود.

 

در حالی که ادیب موسیقی را می نوازد که توجه فرانسوی ها را به خود جلب می کند، مارتین از دکه های نوشیدنی که در چندین پیاده رو پراکنده شده اند پول جمع می کند. مارتین با کلکسیون زیاد آن را به دوستش ادیب می دهد و او می پرسد که چگونه مارتین با ابود آشنا شد.

 

من با عبود در داستان کوتاه اراسمو شالکیتون نویسنده برزیلی آشنا شدم و او در مورد ادیب محمد و ساق پا و ساکس صحبت کرد. من شش بار آن را بازخوانی کردم زیرا این داستان واقعی بود و در کابل اتفاق افتاد. آدید به این داستان افتخار می کند و می گوید.

 

من نمی فهمم که چگونه این برزیلی در داستان خود از من اینقدر تمجید کرد و حتی تمام زندگی من را با ساکس مرتبط کرد. مارتین، ابود را روی کامپیوتر در کنفرانسی با شما ببینید.

 

-بله درسته. الان باهاش ​​حرف میزنم

 

مارتین گفت.

 

-بله من میخواهم.

 

پسر کامپیوتر را می گیرد و به مارتین می دهد.

 

- سلام عبود. حال شما چطور است؟ من مارتین هستم، من در پاریس زندگی می کنم. من همیشه به داستان شما گوش می دهم، این داستان توسط اراسمو شالکیتون برزیلی بسیار زیبا توصیف شده است.

 

ابود صحبت می کند

 

-خیلی خوبه که خوشت اومد نمی توانم راه بروم، پایم از دو جا شکسته است.

 

مارتین می پرسد:

 

-چگونه شما را بلند کنم و جراحی شما را انجام دهم؟

عبود با چهره ای غمگین می گوید.

 

 

 

ERASMO SHALLKYTTON
Enviado por ERASMO SHALLKYTTON em 06/02/2023
Alterado em 06/02/2023
Copyright © 2023. Todos os direitos reservados.
Você não pode copiar, exibir, distribuir, executar, criar obras derivadas nem fazer uso comercial desta obra sem a devida permissão do autor.


Comentários

Site do Escritor criado por Recanto das Letras