جنون بدون عشق

در شادی ما با من خداحافظی کردی

انتظار نداشتم و به طلوع خورشید اعتقاد نداشتم

با وجود شب روشن با ستاره های زیاد،

می خواستم یک بار دیگر زیبایی تو را داشته باشم

فریب سخنان تو را خوردم

من تا آخرین بار عاشقانه مان را تضمین کردم.

قسم می خورم که مسیر زمان را از دست می دهم،

فکر می کنیم عشق ما خوشحال است،

با خنده های بزرگ، آغوش و بوسه

که این سه با هم هیچ بودند،

فراتر از کلمات گفته شده: دوستت دارم.

آنها زندگی مرده ای پر از توهم بودند،

جایی که عشق هرگز بین ما دو نفر نبود،

دروغ از هر نظر مرا شکست داد،

دروغ مقام اول را کسب کرد،

من فقط درد ویرانی را حس می کنم.

آیا عشق وجود دارد یا فقط الزام است؟

خداحافظ گفتن و احساس درد آتشفشان آسان است،

صبر کن یکدفعه ترک نکن

من تازه از خواب بیدار شدم. تازه الان دیدمش

و می توانم به شما بگویم که فریفته شدم.